loading...

بهترین مرجع مسجد غدیر باباعلی مشهد

بازدید : 33
پنجشنبه 4 اسفند 1401 زمان : 10:36

این اعجاز‏ی باهر و کرامت ظواهر، در شب چهارشنبه دوازدهم جمادی الاولی 1414 هجری موازی با پنجم آبان 1372 شمسی صورت داد .

سعید ، با مامان و اخوی خویش، سه شب ، در زائرسرای مسجد اقامت کردند . شب سوم که شب آدینه بود، مداقه دیگری مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد شد که‌این توشه، در بیداری ایفا به عهده گرفت . اکنون، متن آن اتفاق را از لهجه سعید بشنوید :

شب آدینه، در اتاق شماره‏ی هشت نشسته بودم و مادرم درگیر خواندن قرآن بود . شم کردم که فردی در کنار اینجانب جلسه و برای اینجانب، رهنمودها و راهبرد‏هایی را ذکر فرمود .

زیرا سخنانش تمام شد، برگشتم و کسی را ندیدم . از مادرم پرسیدم که: «مامان! با اینجانب بودی؟» . ذکر کرد: «اینجانب، مسجد غدیر فلاحی مشهد قرآن می‏خواندم، با تو نیستم .» . پرسیدم: «پس این کی بود که با اینجانب سخن می‏گفت؟» . مادرم گفت: «کسی در این جا وجود ندارد » .

در آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن فرد را به خیال بیاورم، چیزی به یادم نیامد .

روز آدینه، سعید و مادرش، به طهران گشوده می‏گردند و به بیمار ستان الوند مراجعه می‏نمایند . بعد از عکس‏برداری، معین می‏گردد که سعید، درست و تندرست است و از غده‏ی بدخیم سرطانی، هیچ خبری وجود ندارد .

به این سیرتکامل، این بچه سعادت‏مند – که به حق، «سعید» نامگذاری گردیده – از معجزات باهر حضرت مسجد غدیر بلوار معلم مشهد ولی بعدازظهر، ارواحنا فداه، بهبودی بدون نقص خویش را در می‏یابد .

دو هفته بعد (شب چهارشنبه بیست و پنجم جمادی الاولی موازی با 19/8/72) سعید ، با مادرش و برادرش محمد نعیم، به جمکران آمده بود تا پیشانی وقار بر آستان مسجد حضرت صاحب و مالک الزمان علیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش سپاس نماید . خوش‏بختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از روایت شفا یافتن وی با مسجد بابا غدیر مشهد خبر بودم . با وی به دفتر کار مسجد رفتم و در حضور ده‏ها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از لهجه سعید مستقیم شنیدم .

این اعجاز‏ی باهر و کرامت ظواهر، در شب چهارشنبه دوازدهم جمادی الاولی 1414 هجری موازی با پنجم آبان 1372 شمسی صورت داد .

سعید ، با مامان و اخوی خویش، سه شب ، در زائرسرای مسجد اقامت کردند . شب سوم که شب آدینه بود، مداقه دیگری مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد شد که‌این توشه، در بیداری ایفا به عهده گرفت . اکنون، متن آن اتفاق را از لهجه سعید بشنوید :

شب آدینه، در اتاق شماره‏ی هشت نشسته بودم و مادرم درگیر خواندن قرآن بود . شم کردم که فردی در کنار اینجانب جلسه و برای اینجانب، رهنمودها و راهبرد‏هایی را ذکر فرمود .

زیرا سخنانش تمام شد، برگشتم و کسی را ندیدم . از مادرم پرسیدم که: «مامان! با اینجانب بودی؟» . ذکر کرد: «اینجانب، مسجد غدیر فلاحی مشهد قرآن می‏خواندم، با تو نیستم .» . پرسیدم: «پس این کی بود که با اینجانب سخن می‏گفت؟» . مادرم گفت: «کسی در این جا وجود ندارد » .

در آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن فرد را به خیال بیاورم، چیزی به یادم نیامد .

روز آدینه، سعید و مادرش، به طهران گشوده می‏گردند و به بیمار ستان الوند مراجعه می‏نمایند . بعد از عکس‏برداری، معین می‏گردد که سعید، درست و تندرست است و از غده‏ی بدخیم سرطانی، هیچ خبری وجود ندارد .

به این سیرتکامل، این بچه سعادت‏مند – که به حق، «سعید» نامگذاری گردیده – از معجزات باهر حضرت مسجد غدیر بلوار معلم مشهد ولی بعدازظهر، ارواحنا فداه، بهبودی بدون نقص خویش را در می‏یابد .

دو هفته بعد (شب چهارشنبه بیست و پنجم جمادی الاولی موازی با 19/8/72) سعید ، با مادرش و برادرش محمد نعیم، به جمکران آمده بود تا پیشانی وقار بر آستان مسجد حضرت صاحب و مالک الزمان علیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش سپاس نماید . خوش‏بختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از روایت شفا یافتن وی با مسجد بابا غدیر مشهد خبر بودم . با وی به دفتر کار مسجد رفتم و در حضور ده‏ها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از لهجه سعید مستقیم شنیدم .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 180
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 25
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 5
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 45
  • بازدید ماه : 61
  • بازدید سال : 13940
  • بازدید کلی : 15538
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی